خانه » روزنگار » خاطرات

کشور ما کی درست خواهد شد؟

سوت قطار کشیدن همان و تخمه شکستن همان. راحت می شد برآورد کرد که نیم کیلویی می شود. 6 ساعت طول سفرمان بود و خیلی خوب پیش بینی و طراحی کرده بود که این مقدار تخمه آفتابگردان تمام مسیر را کفاف دهد و خدای ناکرده دقیقه ای خالی از تخمه نباشد. از روشهای مختلف تخمه … ادامه مطلب

وقت شناسی مدرس مدیریت زمان!

در بحث “مدیریت زمان“، اسم و رسمی برای خود درست کرده بود و همیشه در مجامع بزرگ این بحث روز را برگزار می کرد. قرار شد برای تدریس مدیریت زمان و آموزش راهکارها و فنون مدیریت زمان به شرکت ما بیآید.توافق کردیم برای دوشنبه هفته بعد.

من گفتم: پس من یادداشت می کنم … ادامه مطلب

دوستی داشتم که نه تنها اصرار داشت کودکش از همان ابتدا زبان فارسی را یاد بگیرد بلکه تلاش می کرد زبان مادری اش ترکی را به هیچ عنوان یاد نگیرد. دلیل و توجیهش هم خیلی ساده و شفاف بود: “بچه قاطی نکند”!

تمام توضیحات من در مورد یافته های دانشمندان در تأکید بر تقدم زبان … ادامه مطلب

شبی از شبهای آبان 88 بود. خیلی دلم هوای استاد قادر طهماسبی (فرید) شاعر “سبکبالان خرامیدند و رفتند” را کرده بود. فردا به استاد زنگ زدم. خیلی اتفاق عجیبی افتاد: استاد فرید به محض برداشتن تلفن و شنیدن صدای من گفت: نائبی! پس هارداسان؟ (نائبی! پس کجایی؟)

گفتم: چطور؟ مگر قراری داشتیم؟

استاد گفت: بله! ادامه مطلب

خدا رحمت کند مرحوم استاد بهرام سارنگ استاد آواز اصیل را. همه چیزش یک بود. اخلاقش ، منشش ، رفتارش، افکارش. واقعاً خاص بود ولی خیلی زود و باورنکردنی ما را تنها گذاشت و رفت. یک روز ذکر خیری کردم از آقای طالبپور معلم زبان در میانه و استاد چیره دست ویولن. استاد سارنگ حرفم ادامه مطلب

صبح جمعه ای رفتم سراغ استاد اجلی (پدر سبک گلگشت و استاد انجمن خوشنویسان ایران) که طبق قرار برویم به یک برنامه هنری لیکن بدون قرار پیشنهاد کردم در مسیر خود به فرهنگسرای ارسباران رفته و جهت تشویق از نمایشگاه آثار نقاشی و طراحی دو خواهر (که قبلاً از من خواسته بودند) حضور پیدا کنیم. ادامه مطلب

پس از دو سال تحقیق و تدقیق و کشف بزرگان و نامداران میانه که با راهنمایی و هدایت استادم پروفسور محمدزاده صدیق بود، کتاب را ویرایش نهایی کرده و پیش از دریافت مجوز وزارت خدمت استاد بردم که تأیید نهایی کنند. مطمئن بودم این کتاب که بعد از تألیف 10 کتاب و دهها مقاله و ادامه مطلب

در یک مهمانی بودیم که من در کنار حاج آقا مهدی احمدی میانجی* بودم و فردی پیش حاج آقا آمد. حاج آقا بنده را به ایشان معرفی کرد: مهندس نائبی همان صدای میانه!

تعجب کردم و پرسیدم: چرا صدای میانه؟

گفتند: آخر ایشان هم میانه ای هستند.

گفتم: حالا چرا بجای کتاب مشاهیر و ادامه مطلب

نه ساله بودم و کلاس سوم ابتدایی. ظهر شده بود و آماده می شدم که بروم دبستان فردوسی که دو کوچه آنسوی خانه مان بود. از ننه ام استکان و نعلبکی خواستم که چای بخورم و به مدرسه بروم. مادرم ابتدا نعلبکی را به من داد. سپس یک استکان پیدا کرد و به من داد ادامه مطلب