خانه » روزنگار » اشعار

این شعر یکی از اشعار کتاب نصاب صادق است. کلمات پررنگ، ترکی هستند:

گویم ترا شعری جدید

کو کس به عمر خود ندید

در خاطر خود حفظ کن

مستفعلن مستفعلن

چاق کؤک ـ پوتا ، لاغر آریق
وصله یاماق ، پاره جیریق

اوس عقل و اوسلو اوستاد
سوی شهرت است و نام آد

آددیم قدم … ادامه مطلب

مهر یار

گفتی که بسته ای به دلت مهر یار ؛ کو؟
من آن ندیده ام تو اگر دیده ایش ، گو!

این دل به مهر توست چنان بحر بی کنار
آن دل بود به مهر من انگار نهر و جو

رفتی به کنج خلوت و من در فراق تو
رفتم سراغ هر در و هر خانه ادامه مطلب

باز آمدی به پیشم ای فخر نامداران!
از شوق گریه کردم چون ابر در بهاران

شاید شود فراموش ، شمس و قمر از این هوش
از دل نشد به یک دوش ، آن بهترینِ یاران

عهدی چنین که بستن ، نتوان دگر شکستن
نتوان دگر گسستن ، در پیچ روزگاران

گر دشمنی بخواهی با من ادامه مطلب

غزل شیخ اجل استاد غزل سعدی:

ای صبر! پای دار که پیمان شکست یار
کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار

برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم
یارب ز من چه خاست که بی من نشست یار

در عشق یار نیست مرا صبر و سیم و زر
لیک آب چشم … ادامه مطلب

ترجمه منظوم سوره ناس به ترکی

بسم الله الرحمن الرحیم

دئگیل کی سیغیندیم اولوس ربّینه (1)

اولوس شاهینه (2) هم اولوس چلبینه (3)

او گیزلین گلن آلدانیش دان سیغین (4)

او وسواسی کؤنلونده ائتمه ییغین (!)

او کی گیزلیجه انسانی آلدادار (5)

اونون جینسی جنّ ایله انسان اولار (6)

صدق الله العلی العظیم

 ادامه مطلب

شمع عاشق است یا پروانه؟

حبیب“م* فرستاد مرقومه ای

چه خوش باشد از دست او نامه ای

به ترکی و تازی چه زیبا سرود

زلال و خرامان و زیبا چو رود

حبیب از هر آنکس که دیدم ، بتر

به هر عالم و هر هنرمند ، سر

بپرسید در واقعیت نه صنع

که پروانه عاشق بود یا ادامه مطلب

ای شاهد* شکرگو وی شاعر شعف گو!
آوازه ات بپیچید بر هر کران و هر کو

شعر تو خوش عروض و در انتها مقفّی است
لیکن ندیده بودم نقلی بَدَل بدین رو

من دیده ام که شعری شکلی دگر پذیرد
کاین رسمِ کهنه بوده بر شاعران چونان خو

لیکن به نقل یک شعر هرگز سخن ادامه مطلب

مثنوی چوپان دروغگو در میانه

  • شنیدستم که در دوران دیرین

    ز جمله قصه های تلخ و شیرین

     

    شبانی بود در كوی میانه (شهری از آذربایجان)

    همان كوی بزرگان زمانه

     

    شبانی با زبانی پر ز حیله

    فریب مردم او را بود پیشه

     

    به هر گه گلّه می افتاد در ره

    نه گلّه بل قطاری بی سر و ته

     

    ز گاو و

ادامه مطلب