مهر یار
محمد صادق نائبی
در
بدون دیدگاه
8 بازدید
گفتی که بسته ای به دلت مهر یار ؛ کو؟
من آن ندیده ام تو اگر دیده ایش ، گو!
این دل به مهر توست چنان بحر بی کنار
آن دل بود به مهر من انگار نهر و جو
رفتی به کنج خلوت و من در فراق تو
رفتم سراغ هر در و هر خانه ، کو به کو
“گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار”
من غرق بحر عشقم و بر ساحل است او
یارب! تو خود لطافت و نرمی عطا نما
بر یار بی مروت و سخت و شکن سبو
از بس که دوختم به رهت دیدگان خود
دیگر نمانده است در این چشم و دیده ، سو
کوته کن این سخن ، برو ای صادق غريب
بس بس! که سنگِ سخت بود نرمتر ازو