خاطره از استاد فرید: نائبی پس کجایی؟
محمد صادق نائبی
در
بدون دیدگاه
205 بازدید
شبی از شبهای آبان 88 بود. خیلی دلم هوای استاد قادر طهماسبی (فرید) شاعر “سبکبالان خرامیدند و رفتند” را کرده بود. فردا به استاد زنگ زدم. خیلی اتفاق عجیبی افتاد: استاد فرید به محض برداشتن تلفن و شنیدن صدای من گفت: نائبی! پس هارداسان؟ (نائبی! پس کجایی؟)
گفتم: چطور؟ مگر قراری داشتیم؟
استاد گفت: بله! قرار داشتیم. از دیشب دلم هوایت را کرده بود!
گفتم: خب! پس چرا زنگ نزدید؟
استاد گفت: من اگر دلم هوای کسی را بکند با دلش تماس می گیرم نه با تلفنش!
این اتفاق برایم خیلی عجیب بود و واقعاً متوجه شدم استاد فرید که از بینایی محروم شده است در عوض به معنای واقعی روشن دل است و با دل پاکش در عالم عاشقانه و عارفانه پرواز می کند.
به هر حال در منزل محقر و کوچک ، خدمت استاد رسیدم. دیدم بسیار مریض احوال است. پس از چند مشاعره و بحث برگشتم.