خانه » آشنایی با شهرستان میانه (قسمت 23 از 30): اسامی و وجه تسمیه آبادیهای میانه

آشنایی با شهرستان میانه (قسمت 23 از 30): اسامی و وجه تسمیه آبادیهای میانه

این مقاله ماحصل سالها تحقیق اینجانب از روی وجه تسمیه یا ریشه یابی اسامی روستاهای میانه است که براساس همان تلفظ روستائیان استوار شده و ریشه آنرا یافته ام. ریشه نام بیش از 400 آبادی میانه در این مقاله ذکر شده است. طبیعی است که بخاطر ترکی بودن زبان منطقه، ابتدا باید سراغ ریشه ترکی برویم. یافتن ریشه اسامی روستاهای آذربایجان بخاطر تحریفات گسترده دولتی در قرن اخیر بسیار سخت است و امیدوارم نام کهن و اصیل تمامی اماکن مناطق ترک نشین احیا گردد.

ابابین
آبابین یا آبا بِیین یعنی خانه (آبا) در وسط. مانند خانه ای در وسط یک مزرعه.
اَبَک
ابک یا ابَه در ترکی یعنی چوخور. ابکچی یعنی ماما.
آت دره سی
آت دره سی یعنی دره اسب.
آچاچی
آچاچی در اصل یعنی آچا چای یعنی رودخانه به شکل آچا (Y) بخاطر تلاقی و اتحاد دو رودخانه.
احمدآباد خانلیق
دو روستای مجاور احمدآباد در بخش کاغذکنان را جهت تمایز با خانلیق و گروس ذکر میکنند.
احمدآباد گروس
دو روستای مجاور احمدآباد در بخش کاغذکنان را جهت تمایز با خانلیق و گروس ذکر میکنند.
ارباط / آربات
آربات در ترکی از مصدر آرباماق یعنی زیبا و مهیج که این روستا نیز زیبا و مهیج است.
ارس / آراز
آراز نامی است ترکی مرکب از ار (پهلوان) و آز (نام قومی کهن) به معنای پهلوان قوم آز.
آرموداق
آرموداغ مخفف آرمود داغ میباشد به معنای کوه پر از گلابی.
آستانجین
در اصل آستانایِن است به معنای فرودست، مرکب از آستانا (پایین دست) و یِن (پایین رفتن).
اِسْکَوَق / اِسْکاوا
ایسکاوا همان ایسیک آوا یا ایسکی آوا است که به معنای منطقه گرم است.
اسلام آباد / راه آهن
به خاطر قرارگیری این روستا در نزدیکی ایستگاه راه آهن میانه، آنرا راه آهن میگویند. نمیدانم پیش از راه آهن و انقلاب اسلامی چه نامی داشته است.
اَسله مز
اسله مز یعنی هرگز خراب نشونده. از ریشه اس(عیب) و پسوند فعلساز له و پسوند سلبی مز
اَصلی کیشی قشلاغی / آسلیکِش قیشلاغی
آسلیکِش (مانند ورنکش و زرنکش) یعنی کوهی که پایین دست آن برای سکونت مناسب است.
آغ دیرَک
دیرک یعنی ستون و پایه و آغ دیرک یعنی ستون سفید.
آغ طَوَرق / آغ تَوَره
تَوَره و تَوَرَک پارچه که گرد انگشت و … ببندند. نیز ابزار دایروی برای دوک نخ در ریسندگی.
آغ وِرَن
آغ وِرن در اصل آغی وِرن هست به معنای حریر دهنده، مرکب از آغی(ابریشم) و وِرن (دهنده)
آغجه قشلاق مرکزی
آغجا یعنی نقره یا رنگ نقره ای و آغجا قیشلاق یعنی منطقه قشلاقی به رنگ نقره ای.
آغجه قشلاق کندوان
آغجا یعنی نقره یا رنگ نقره ای و آغجا قیشلاق یعنی منطقه قشلاقی به رنگ نقره ای.
آغجه دربند
آغجا دربند یعنی دره یا بن بست نقره دار یا به رنگ نقره ای.
افشار / اوشار
اوْوشار از ریشه اوْو (شکار)، مرد جنگجو و شکاری را گویند.
افضل / اوزال
اوْوزال از ریشه اوْو(شکار، آهو) یعنی شکارگاه یا منطقه دارای آهو.
آقکند
آغکند و آغجا کند یعنی آبادی نقره ای و روشن. کند به معنای آبادی است نه روستا.
اکبرآباد
اکبرآباد یعنی آبادی که نام بانی یا ساکن یا مالک آن، اکبر بود.
اکرم آباد / اؤرتولو
اؤرتولو یعنی پوشیده. اکرم سلطنه نام مادر ارباب روستا بوده است لذا اکرم آباد نیز میگویندش.
آلا تیمور
آلا تیمور یعنی آهن خاکستری. در ترکی، تیمور و تمیر(ترکی معاصر : دمیر)، آهن است.
الله داد / آلاداد
آلاداد یعنی نیمه مزّه یا کم مزه. اگر سندی باشد که سابقاً آلا تات بوده معنایش میشود: کمی غریبه، کمی دور، کمی بیگانه.
اَلِنجارُق / اَرِنجارُق
آلینجالیق پیشانی بند پیش قراولان جنگها بود. ارینجلیک یعنی پرنعمت و پرقدرت.
امیرآباد شیخدرآباد
امیرآباد یعنی آبادی که نام بانی یا ساکن یا مالک آن، امیر بود. بخاطر تمایز با امیرآباد گرمرود، آنرا با بزرگترین روستای همسایه میشناسند.
امیرآباد گرمی
امیرآباد یعنی آبادی که نام بانی یا ساکن یا مالک آن، امیر بود. بخاطر تمایز با امیرآباد منطقه کوله بوز، آنرا با پسوند دهستانی میشناسند.
اندرود سفلی /آشاغی آنداری
آنداری یعنی قسم پاک، مرکب از آند (قسم) و آری (پاک)، همچنین پهلوان سوگند خورده.
اندرود علیا /یوخاری آنداری
آنداری یعنی قسم پاک، مرکب از آند (قسم) و آری (پاک)، همچنین پهلوان سوگند خورده.
اوچموش
اوچموش اسم مفعول از مصدر اوچماق(تخریب شدن، پرواز کردن) یعنی مخروبه. هرچند معنای پرواز کرده هم میدهد ولی نامفهوم است.
اُوَرَق / اُوَرَه
اؤوَرک از مصدر اؤومک (ثنا گفتن) یعنی آبادی زیبا و قابل تحسین.
اورُنجَق
اؤرونجک یا هؤرونجک به معنی بافته شده است. همچنین معنای مرتع میدهد.
اوستور
اوُستور شاید اۆست+یِر باشد(مانند بو ایل/بییل) به معنی زمینی در بالادست رودخانه یا کوه.
اوشنار
شاید در اصل اۆچنار باشد به معنای سه انار.
اولیاجه / اؤللوجه
اؤللوجه در اصل اؤیلوجه از ریشه اؤیلو (متأهل، خانه دار) به معنای کم خانوار.
آونلیق
آوونلوق از مصدر آوونماق یعنی محل آرام و دنج.
آوین
آوین یا اوْوون از مصدر آوونماق یعنی جای آرام و دنج. بخاطر نزدیکی به روستای متروکه و مخروبه مسجدلی، مسجدلی آوین نیز گویند.
آهارا
شاید زمین یا اهالی آهارا مرتبط با آهار (ماده نشاسته و کتیرایی برای سفت کردن پارچه) باشند.
آی دَمیر
آی دمیر یعنی فلز براق.
ایده لو
ایده لی یعنی جای سنجددار
آیدی گوز (سفیدخانی)
ایدی گۆز شاید همان آیدین گؤز باشد به معنای چشم بینا. اگر اَیدی گۆز باشد یعنی جایی که پاییز با آن کج افتاده!
ایستگاه پل دختر
نام ایستگاه راه آهنی است که در محل پل دختر (قیز کؤپروسو) قرار گرفته است.
ایستگاه شیخ صفی
نام ایستگاه راه آهنی است که در محل شیخ صفی قرار گرفته است.
ایستگاه قرانقو
نام ایستگاه راه آهنی است که در محل رودخانه قارلانقو قرار گرفته است.
ایستگاه میانه
نام ایستگاه راه آهنی است که در محل مرکزی ایستگاه راه آهن شهر میانه قرار گرفته است.
ایشلق / ایشله
ایشلک به معنای کاربردی است. ممکن است ایچلک باشد بمعنی روستایی در عمق کوهها و باغها
ایشلنده / نشلانده
میتواند ایشلانتی باشد به معنای آبادی روشن و پر نور.
اِیوَرَق / اِیوَره
اِیوره در اصل اِویره از مصدر اِویرمک یعنی روستای جابجا شده (از محل اصلی).
باتداق / باتلاق
باتداق زمین فرو رونده و پرآب را گویند چنانکه اراضی این روستا پرآب و نرم است. اشتباهاً آنرا باتلاق میگویند درحالیکه باتلاق ، مرداب و لجن زار پر از گل و لای است نه زمین حاصلخیر.
بادلو
بادلی یعنی دارای تنور و بادیلی یعنی منطقه فرو رفته و نشست کرده.
باش بولاغ کاغذکنان
باش بولاق یعنی چشمه ای در بالادست.
باش بولاغ مرکزی
باش بولاق یعنی چشمه ای در بالادست.
باشماق
باشماق یعنی سرنیزه و نوک تیز. از این رو به کفش نیز باشماق گویند. اگر نقشه ماهواره ای این آبادی را ببینید انگار یک جفت کفش کنار هم و به سمت غرب جفت شده و سرشان تیز است.
باغ دره سی
باغ دره سی یعنی دره ی باغ (دره ی متعلق به باغ).
باغبانان سفلی (آشاغی) / باغمانلار
باغمان یعنی جای بسیاری پرباغ و باغمانلار یعنی مناطق پرباغ.
باغبانان علیا / باغمانلار
باغمان یعنی جای بسیاری پرباغ و باغمانلار یعنی مناطق پرباغ.
باغجیغاز سفلی (آشاغی)
باغجیغاز یعنی غاز علاقمند به باغ. باغجی یعنی علاقمند به باغ و غاز نام پرنده است.
باغجیغاز علیا (یوخاری)
باغجیغاز یعنی غاز علاقمند به باغ. باغجی یعنی علاقمند به باغ و غاز نام پرنده است.
بالِسین
بالیسین یعنی منطقه ای که عسل دارد.
بالِسین شریف آباد (یوخاری سانیان)
بالیسین یعنی منطقه ای که عسل دارد.
بالش کندی
بالیش کندی یعنی روستای سازنده بالش همچنین روستای پرعیار و حاصلخیز.
بالّوجه
باللیجا در ترکی یعنی دارای کمی عسل یا عسل اندود.
بَجُوان
نمیتوانم ریشه این کلمه را تخمین بزنم!
بُداغ بیگ
بوداق در ترکی علاوه بر ریشه گیاهان، اسم آقایان بوده و بوداق بیگ مانند حسن بیگ، نام است.
بُرانقار
بورانقار یعنی برف در هم پیچیده و در هم تنیده مرکب از بوران و قار.
بَرزَق / بَرزه
برزه در اصل برسه از ریش برس (یوزپلنگ). لابد در آن یوزپلنگ رؤیت شده.
بَرزَلیق / برزی
برزلیک (در اصل برسلیک) یعنی منطقه دارای یوزپلنگ. لابد در آن یوزپلنگ رؤیت شده.
بَرزلیق قشلاغی
قشلاق برزلیق یعنی محلی که اهالی روستای برزلیق در زمستان به اینجا میآمدند. برزلیک (در اصل برسلیک) یعنی منطقه دارای یوزپلنگ.
بُرُنجَق
بۆرۆنجک از مصدر بۆرونمک یعنی مستور و پوشیده.
بَرَنلیق آقا کریم
برنلیک در اصل برینلیک یا بارینلیق یعنی جای مسکن گزیده و خانه ساخته شده.
بَرَنلیق حسین خان (یوخاری برنلیک)
برنلیک در اصل برینلیک یا بارینلیق یعنی جای مسکن گزیده و خانه ساخته شده.
بَرَنلیق مددخان (آشاغی برنلیک)
برنلیک در اصل برینلیک یا بارینلیق یعنی جای مسکن گزیده و خانه ساخته شده.
بَسیط (بَسری)
بسری و بسریر در ترکی، منتهی الیه را میگویند که این روستا هم در منتهی الیه میانه است.
بُقُرآباد / بوغورآباد
بوغور از ریشه بوغ، به محلی بخارخیز گویند.
بِلفه تیمور
بۆلفه تمیر میتواند بۆفله تمیر باشد به معنای آهن تمیز و براق شده. تبدیل بۆفله به بۆلفه مانند تبدیل سیفرا (سُفره) به سیرفا هست.
بُلوکان
بولکان از مصدر بولماق (یافتن) و پسوند مکانی کان یعنی منطقه ی کشف شده.
بَنارَوان / قیرخ بولاق
قیرخ بولاق به معنای چهل چشمه یا چشمه زار است. بناروان نیز نام دولتی بینؤیره است. بین اؤیره یعنی هزار خانوار.
بنیادآباد / قِرق آباد
قیرق آوا اگر قیرقی آوا باشد یعنی آبادی دارای قرقی. اگر قیریق آوا باشد یعنی روستایی که از دیگر روستاها با دیواره یا رود جدا شده. این روستا در دهه های اخیر توسط بنیاد مسکن مجدداً ساخته شده و آنرا بنیادآباد نیز گویند.
بولانلیق
بولانلیق از مصدر بولانماق (آغشته شدن) یعنی جای آغشته شده.
بهمن آباد
بَیین آوا یعنی جای پسندیده شده و بِیین آوا یعنی روستایی در وسط (وسط دره یا دشت)
بَیات سفلی (آشاغی)
بایات نام قومی کهن و هم به معنی نام بزرگ به ویژه الله مرکب از بای (بزرگ) و آت (نام). چنانکه در قوتادغوبیلیک، کهنترین دیوان شعر ترکی، آمده: بایات آدی ایله سؤزه باشلادیم
بَیات علیا (یوخاری)
بایات نام قومی کهن و هم به معنی نام بزرگ به ویژه الله مرکب از بای (بزرگ) و آت (نام). چنانکه در قوتادغوبیلیک، کهنترین دیوان شعر ترکی، آمده: بایات آدی ایله سؤزه باشلادیم
بیجَرلو
بیجر یا بیجار در ترکی یعنی برنج زار و بیجرلی یعنی منطقه دارای برنج زار.
بیرون / بُرون
بۆرون یعنی پوشیده از مصدر بۆرونمک (پوشاندن، حجاب کردن)
بیگ بولاغی
بیگ در ترکی به آقا و داماد میگویند و بیگ بولاغی یعنی چشمه داماد.
پاپیران قشلاغی
ریشه ای از پاپیران برای وجه تسمیه نیافتم!
پاوْریس
پاوریس میتواند گیاه پاپیروس باشد که در قدیم بجای کاغذ روی آن مینوشتند. شاید این گیاه در این منطقه رویش داشته است.
پورسوخلو
پوْرسوق حیوانی است اندازه روباه که هر چه او را بزنند، باد میکند تا ضربه در او کارگر نیافتد. در آذربایجان دیده میشود.
تازه کند کاغذکنان
تازه کند روستاهایی هستند که در کنار روستا یا شهر قدیمی، به تازگی ساخته شده است.
تازه کند پُروچ / پُروک
پۆروک ، پۆروش، پۆروج و پۆرونج از ریشه پۆر (شکوفه، زائیده) یعنی محل رشد و نموّ.
تازه کند دیوانلیق / تازه کند دیوانلی
تازه کند روستاهایی هستند که در کنار روستا یا شهر قدیمی، به تازگی ساخته شده است. دیوان، به دفاتر دولتی میگفتند اما دلیل این نام معلوم نیست.
تازه کند شور
تازه کند روستاهایی هستند که در کنار روستا یا شهر قدیمی، به تازگی ساخته شده است. لابد زمینی شوره زار دارد.
تازه کند کیسه جین
تازه کند روستاهایی هستند که به تازگی ساخته شده است. این روستا نیز در نزدیکی روستای کسجین و شاید توسط تعدادی از اهالی این روستا ساخته شده است.
تَجَرَق / تَجَرَه
تجره در ترکی بازار و محل داد و ستد را گویند.
تَجَره رود / چوخور یورد
چوخور یورد یعنی منطقه ای که در گودال یا گودی قرار گرفته است. تجره چای نیز گویند به معنای رودخانه تجره.
تُختَمیشلو
توْختامیشلی یعنی صحت یافته از مصدر توْختاماق (بهبود یافتن).
تَرک
تَرک در ترکی به معنای پشت است شاید بخاطر قرارگیری پشت کوههای بزرگ.
تُرکمنچای
تورکمانچای یعنی رودخانه ترکمن. ترکمن یعنی شبیه ترک.
تَرناب
ترناب در ترکی یعنی ریواس تازه. ناب یا ناپ در ترکی کهن، همان ریواس (اوشغون) است.
تَلوار بولاغی / تلوار دیم
تالوار یعنی سقف پوشیده با شاخ و برگ مرکب از تال(شاخ و برگ) و وار(بار و پوشش). دو آبادی همسایه اند یکی را چای تالوار گویند دیگری را دم تالوار.کسی به دِم تالوار، تالوار بولاغی نمیگوید.
تِلیم کندی
تیلیم و دیلیم یعنی تکه تکه شده، همچنین در لغات الترک تِلیم به معنای وفور نعمت است و تِلیم کندی یعنی روستای پربرکت. تِلیم خان نام شخص هم هست و میتواند نام مالک آن باشد.
تَندیرلو
تندیرلی یعنی دارای تنور از واژه کهن ترکی تندیر یا تمدیر و پسوند ملکی لی.
توپقَره
توپ قارا یعنی توده سیاهی یا انبوهی از سیاهی. با قارا توپ نباید اشتباه گرفت.
توشمانلو / دشمنلو
تۆشمانلی یعنی دشمندار از مصدر تۆشمک یا دۆشمک(افتادن، درافتادن) با پسوند مبالغه «مان».
تیرآباد / باشسیز
باشسیز ، هم معنای بی انتها میدهد هم معنای بی صاحب.
جعفرآباد
جعفرآباد یعنی آبادی که نام بانی یا ساکن یا مالک آن، جعفر بوده.
جَغیر
جیغیر در ترکی راه باریک و کوره راه در کوه را میگویند. حرف غین بین دو مصوّت حذف میشود.
جلودار
جیلوْ دره یعنی آبادی که در مقابل خود دره دارد که این روستا نیز در مقابل خود دره و رودخانه قیزیل اوزن را دارد.
جمال آباد
آباد یا آوا در ترکی از ریشه آب و آو به معنای محل سکونت است. جمالآوا یعنی متعلق به جمال
جِن قشلاقی
جین قیشلاغی یعنی قشلاق دارای جن.
جهندیز / جُواندیز
جوواندیز مرکب از جووان(شاید همان جوان) و دیز(قلعه) به معنای قلعه تازه ساز است.
جِیران بولاغی
جِیران بولاغی یعنی چشمه آهو
چای تلوار
تالوار یعنی سقف پوشیده با شاخ و برگ، مرکب از تال(شاخ و برگ) و وار(بار و پوشش). دو آبادی همسایه اند یکی را چای تالوار گویند دیگری را دم تالوار.
چُپُقلو
چوپوقلو یعنی دارای چپق یا شاخه درخت. چوپوق یا چوبوق در ترکی همان چؤپوک (آغاج چؤپو) است.
چتاب سفلی/ آشاغی چیتاب /چتاب آقا کریم
چیتاب یا چیتاو یعنی ساخته از نی و خاشاک. قالا قایین هم گویند که قالا همان قلعه است و قایین یعنی برادر همسر.
چتاب علیا / یوخاری چیتاب/ چتاب حسین خان
چیتاب یا چیتاو یعنی ساخته شده از حصار نی و خاشاک(خانه یا دیوار). چیتَمک یعنی دوختن.
چَخماقلو
چاخماقلی یعنی دارای سنگ چخماق یا آتش زنه.
چَخمور
چاخمیر یعنی جرقه زننده. مرکب از فعل چاخماق (جرقه زدن) و پسوند میر (مانند یاغمیر).
چِرکینلو
چیرکینلی یعنی دارای زشت. شاید در اصل چیزگینلی باشد به معنای منطقه حصاردار و امن.
چَرَن
چرن اسم فاعل از فعل چرمک و چرتمک یعنی تکان خورده از محلش، منحرف شده از جایش.
چُرور
چۆرو یا چۆرور یعنی فاسد شده و یا سودمند.
چُلاقلو
گویند: دو شریک، دو روستا را تقسیم کردند. چُلاق، چلاقلی را برداشت و قارا حاجی، قارا حاجیلو را!
چِنار
چینار در ترکی راست قامت مرکب از چین (راست، ردیف) و آر (پسوند فاعلساز).
چناق بولاغ
چاناق بولاق یعنی چشمه ای مانند بشقاب گود یا کاسه باز.
چهار خانوار / دؤرد اؤیلر
دؤرد اِولر یعنی آبادی با 4 خانوار.
چهار دیوار / دؤرد دووار
دؤرد دووار یا چهار دیوار یعنی منطقه ای که حصار دارد با دیواره های طبیعی یا بشری.
چیپ چیپ
چیپ چیپ و چپ چپ معنای آبادی زیر و رو شده را میدهد چنانکه چپ چِوری نیز ویران شده یا زیر و رو شده دارد.
حاج خلیل
احتمالا نام اولین یا مالک این ده، حاج خلیل بوده است.
حاج محمودلو
حاج محمودلی یعنی منسوب به حاج محمود (احتمالاً اولین ساکن یا مالک ده)
حاج همتلو
حاج همتلی یعنی منسوب به حاج همت (احتمالاً اولین ساکن یا مالک ده)
حاج یوسفلو سفلی (آشاغی)
حاج یوسوفلو یعنی منسوب به حاج یوسوف (احتمالاً اولین ساکن یا مالک ده)
حاج یوسفلو علیا (یوخاری)
حاج یوسوفلو یعنی منسوب به حاج یوسوف (احتمالاً اولین ساکن یا مالک ده)
حاجی میر
احتمالاً نام اولین ساکن یا مالک ده، حاجی میر یا حاج امیر بوده است.
حسن آباد
حسن آباد یعنی آبادی حسن (نام اولین ساکن یا مالک ده)
حسن خان باغی
حسن خان باغی یعنی باغ حسن خان.
حصار قرانقو
هاسار در اصل آسار (مانند هاچار و آچار) به معنی آویزان است و ربطی به حصار عربی ندارد.
حصار میدان داغی
هاسار در اصل آسار (مانند هاچار و آچار) به معنی آویزان است مانند همین روستای قلّه ای. بخاطر اشتباه نشدن با حصار قارلانقو، این روستا را با نام منطقه یعنی میدان داغ ذکر میکنند.
حَلاّج سفلی (آشاغی)
حالّاج/هالّاش در اصل آللاش و آللیش (مانند آچاچی/هاچاچی) یعنی لعاب سرخ رنگ.
حَلاّج علیا (یوخاری)
حالّاج/هالّاش در اصل آللاش و آللیش (مانند آچاچی/هاچاچی) یعنی لعاب سرخ رنگ.
حِلیمسی / یِلیمسی
یِلیمچی و یَلیمچی از ریشه یلیم(سیریش، چسب) کسی که کارش با چسب و سیریش است.
حمام دره
حمام دره یعنی دره ای که گرم است یا دره ای که دارای حمام طبیعی و آب گرم بوده است.
خاتون آباد
خاتین یا قادین و خانیم هر سه در ترکی به معنای بانو و زن هستند.
خان یوردی کندوان
خان یوردو یعنی منزلگاه خان.
خان یوردی بخش مرکزی
خان یوردو یعنی منزلگاه خان.
خانقاه
خَنَیی در اصل خانایی هست به معنای ماه بزرگ یا ماه کامل.
خُرده بولاغ
خیردا بولاق یعنی چشمه کوچک.
خرمن بولاغی
خرمن بولاغی یعنی خرمن چشمه.
خَطَب
خاتاب و خیتاب نوعی نان است. کوکوی کبابی را نیز خیتاب گویند.
خَلَف
اگر از قدیم همین نام را داشته باشد، عربی است به معنای بازمانده یا فرزند.
خلیفه باغی
خلفه باغی یعنی باغ خلیفه.
خلیفه کمال
خلیفه کمال احتمالاً نام مالک آبادی باشد.
خلیفه لو / قشلاق خلیفه لو
خلفه لی قیشلاق یعنی قشلاقی که خلیفه یا مالک دارد.
خِناوند / خِناوا
خینآوا در ترکی آبادی دارای پوسته و غلاف است و در عربی (خناق) به گلودرد گویند.
خواجه ده
خوْجا یا قوْجا (که بصورت خواجه به فارسی رفته) در ترکی یعنی دوراندیش و با تجربه.
خواجه غیاث
خوْجا یا قوْجا (که بصورت خواجه به فارسی رفته) در ترکی یعنی دوراندیش و با تجربه.
خوبستان / هاواستان
هاواستان در اصل آواستان (مانند هاچاچی/آچاچی) یعنی روستایی (آوا) در ابتدای کوه(آستان)
خیرآباد
خیرآباد یعنی آبادی با برکت.
دادلو
دادلی در ترکی یعنی خوش طعم.
داش آلتی
داش آلتی یعنی زیر سنگ.
داش بولاغ بخش کاغذکنان
داش بولاق یعنی چشمه سنگی
داش بولاغ بخش مرکزی
داش بولاق یعنی چشمه سنگی.
داش کَسَن
داش کسن یعنی سنگ بُر. با داش یونتایان (سنگ تراش) متفاوت است.
دامجیغاز
دامجیغاز مرکب از دام(خانه)+جیق(پسوند/ قالاجیق)+آز(کم)، یعنی روستایی با خانه های اندک.
داوند / دوات
داوند در اصل داواند مرکب از داو + آند یعنی سوگند بزرگ یا سوگند کوه است. تلفظ داوند ـ داوات مانند کند ـ کت هست و در محاوره ترکی در اصل داواند و کند درست است.
درین درق / درین دره
درین دره یعنی دره عمیق بخاطر قرارگیری این آبادی بین چندین کوه و تپه.
دَستجرد / دستگرد
صدها آبادی در کشور با نام دستگرد یا دستجرد، ییلاق های شاهان ساسانی بوده اند.
دلی قیز
دلی قیز یعنی دختر عاشق. دلی یعنی مجنون.
دمیرچی
دمیرچی یعنی آهنگر
دوران
دؤران نمیتواند همان دوران عربی باشد چراکه دوران یک مفهوم زمانی است نه مکانی. دؤران در اصل دؤگران است(مانند دگیرمان که دییرمان شده) به معنای زمین کوبش شده و سخت.
دوزنان
دۆزَنه یا دۆزَنک مرکب از دۆز(صاف)+انک(سرازیری) یعنی ورودی روستا یک سرازیری صاف دارد.
دول باغی / قره صفرلو
دوُل در ترکی علاوه بر معنای بیوه، معنای دور افتاده هم دارد و دول باغی باید به معنی باغ شخص بیوه باشد. اگر نامش دول باغ بود، معنای باغ دوره افتاده میداد.
دول قشلاقی
دوُل در ترکی علاوه بر انسان بیوه، معنای دور افتاده دارد و دول قیشلاغی یعنی قشلاق دوره افتاده یا قشلاق متعلق به یک بیوه. همنامی با دول باغی در همسایگی اش معنادار باید باشد.
دونبلی / بوداقلی
بوداقلی یعنی ریشه دار.
دوه داشی
دوه داشی یعنی سنگی شبیه شتر. گویند: سنگ بزرگی در اطراف آبادی به شکل شتر وجود دارد.
دویوچ
دؤیوش از مصدر دؤیمک(کوبیدن، زدن) هم معنای وسیله کوبش مانند تخماق دارد و هم به معنای مبارزه است مانند مبارزه دو پهلوان و یا مفهوم کوبیدن دارد مانند کوبیدن گندم و جو.
دیزج / دیزه
دیزه و دیزج از مصدر دیزمک و دوزمک (چیدن و مرتب کردن) بمعنای چیده شده.
دیزگُوین
دیز گؤوین مرکب از دیز(قلعه) و گؤیون(سرسبز، آسمانی) یعنی قلعه سرسبز یا قلعه بلند.
دیشاب
دیشاب یا دیشاو در ترکی نخستین آبیاری را میگویند
دیگاه / ویگاه
دیگاه و دیگه در اصل دیککه به معنای بلندی (دیک). شاید بخاطر بلند بودن این آبادی نسبت به همسایه های خود روستاهای گووْ و کمر.
دینگه
دینگه در ترکی به مانع و بلندی میگویند.
ذاکر / زکیر
شاید زَکیر مرتبط با نام حاکم دوره مانناها در منطقه قافلانتی به نام زکیرتی و زیکیرتی باشد.
رشید آباد
شاید در اصل رشت آوا باشد بخاطر نزدیکی این آبادی به خطه شمال کشور وگرنه همان رشیدآباد را بپذیریم که مالک یا بانی آن به فردی به نام رشیده بوده است.
رضاخانلو سفلی (آشاغی)
رضاخانلی یعنی منسوب به رضاخان (نام مالک)
رضاخانلو علیا (یوخاری)
رضاخانلی یعنی منسوب به رضاخان (نام مالک)
زاویه
زِیوه و سِیوه (مانند تبدیل سورنا به زیرنا) یعنی منطقه ضعیف و کم رشد. سِی یعنی کم پشت.
زَرده مَلیک
زرده مه لی اگر مانند ایسته مه لی، ترکی باشد چنین فعلی نیافتم اما اگر فارسی باشد، زرده به معنای اسب زرد و ملیک یا ملک به معنای حاکم است یعنی حاکمی با اسب زرد!
زِرِشلو
زیریشلی یعنی دارای نخ های تابیده. زیریش و سیریش یعنی نخ تابیده.
زِرِنجین
زیرینگین در اصل سیرینگین (مانند زیرنا و سورنا) یعنی دوخته شده و یکپارچه شده.
زَرَنَق / زَرَنه
زرَنه و زرَنک در اصل سَرَنه (مانند تبدیل سورنا به زیرنا) از مصدر سریلمک بمعنی پهن و گسترده
زَرَنکِش
زرنکش در اصل سرنکش (مانند زیرنا و سورنا) بمعنی کوه پهن و گسترده.
زیناری/ زناری
زیناری و سیناری(مانند یوخاری) یعنی نزدیک به مرز(مرز کوه یا رود قیزیل اوزن). البته بعید نیست با توجه به وجود تپه کلیسا در غرب آن، همان زُنّار مسیحیان باشد.
ساری قَمیش / چشمه کِش
ساری قمیش یعنی نی زرد. این آبادی در جنگ با روسیه محل نزاع و «کشمکش» شده و بخاطر تلفظ نزدیک«ک» ترکی به «چ» فارسی، کشمکش را «چشمچش» و «چشمه کِش» نوشته اند!
ساری کند
ساری کند یعنی منطقه ای روشن، زرد، گسترده.
سانیان سفلی (آشاغی سِلیان)
سَلیان و سالیان به ترکی، بادی سردی است که از جانب رودخانه بوزد. سَللم یِل = باد خنک
ساوج بولاغ / سویوق بولاغ
ساوج بولاق یا ساوجی بولاق یعنی چشمه پیغمبر. سوْیوق بولاق یعنی چشمه سرد.
سَبیز
سبیز یا سویز یا ساویز یعنی هدایا. مرکب از ساو (هدیه) و یز (نشان جمع) همریشه با ساوالان.
سُرخه حصار
سیرخاسار در اصل سیرقاسار یا سیرقا آسار هست به معنی گوشواره آویزان.
سُرخه گاو / سرخه گؤی
سیرخا گؤی یعنی آسمان گوشواره ای یا سبزه آویزان. سیرخا و سیرقا در ترکی گوشواره است.
سَردَرَق / ساری دره
ساری دره یعنی دره ای روشن، زرد، باز.
سُرنا کُهُل
سیرنا کؤیول یا زیرنا کؤیول یعنی غاری به شکل سُرنا که ابتدا و انتهایش متفاوت است
سلطان احمدلو
سلطان احمدلی یعنی روستای منسوب به سلطان احمد(احتمالاً نام مالک)
سلمانی قشلاق / گُل یوردی
گۆل یوردو یعنی گلزار.
سلیمان قشلاق
سلیمان قیشلاق، قشلاق متعلق به سلیمان است.
سلیمانلو
سلیمانلی منسوب به سلیمان(نام مالک یا بانی) است.
سُمُکلو
سۆموکلو یعنی استخوان دار
سِنجِده / سِنجه
سینجه یعنی اندکی خوش هیکل، کمی بلند قامت، قبرستان کوچک
سنقرآباد
سینقیر و سونقور و سۆنگور نام نوعی پرنده شکاری از خانواده عقابهاست.
سنگر
سنگر و سنجر در ترکی کهن، محل امن در مقابل دشمن بوده است.
سوپورگلی قشلاق / آران قشلاق
سۆپورگه لی قیشلاق یعنی قشلاقی که دارای کشتزار جارو است.
سوتی / سُتی
سوْتی یعنی محل دارای وحی و پیام، مرکب از سوْو (وحی) و پسوند مکان تی (مانند گؤرنتی یا قافلانتی).
سورباق
سورباغ شاید به معنای باغ سور و شادی باشد.
سَوَرَق / سَوَره
سَوَرک در ترکی جسور و چابک را گویند.
سِوینج سفلی (آشاغی)
سِوینج یعنی شادی و خوشنودی
سوینج علیا (یوخاری)
سِوینج یعنی شادی و خوشنودی
سُوِین
سۆوون و سۆیون شاید در اصل زویون باشد به معنی منطقه سرسره ای بخاطر کوههای بلند غرب و دشت شرق آبادی.
سهل آباد / سیل آباد
سِل آوا یعنی آبادی دارای سیل ؛ سَل آوا یا سال آوا یعنی آبادی یکپارچه و منسجم.
سیّدلر ترکمنچای
سیّدلر احتمالاً آبادی است که سیدها بنا کرده اند.
سیّدلر کندوان
سیّدلر احتمالاً آبادی است که سیدها بنا کرده اند.
سیف الدین قشلاغی / شکور سلطان
سیف الدین قیشلاغی یعنی محلی که سیف الدین در زمستان به آنجا میرفته است.
سیه دولان
سیه دوْلان یعنی وزنی که 500 گرم شود یا ارتفاعی که نیم متر شود، مرکب از سیه (نیم کیلو یا نیم متر) و دوْلان(پُر). شاید رودخانه ای داشته که عمق آن نیم متر میشده است.
سیه کمر
سیَه واحد وزنی نیم کیلویی است و کَمَر همان کمْره یا کرْمه(که از فضولات حیوانی برای روشن کردن تنور استفاده میکنند) است و سیه کمر یا سیه کمْره میشود: کرْمه های نیم کیلویی.
سیه منصور
سیَه منصور یعنی منصور قدکوتاه. سیه در ترکی وزن نیم کیلویی یا طول نیم متری را گویند و سیه منصور کنایه از آدم قدکوتاه است.
شال
شال، پارچه گردن و سر یا کمر. اگر چال باشد (مانند: قیچ و قیش) یعنی منطقه دو رنگ.
شامقلو یوردی
شامقلی یوردو یعنی منزل یا اراضی فردی به نام شامقلی.
شاهعلی بیگلو / شال بیگلو
شال بَی لی یعنی اهل شال بیگ، اما اگر در صال چالپای لی باشد یعنی دارای لرزش و تکانش.
شریف یوردی
شریف یوردو یعنی منزل یا اراضی فردی به نام شریف.
شمی کندی / قزلجه قشلاق
شمی بین ترکها مخفف شمس الله یا شمس الدین یا شمسعلی است.
شورجه قاسم
شوْرجا یعنی اندکی شور. شاید بخاطر زمینش و شاید بخاطر اخلاق تند مالکش!
شهیدلو
شِییدلی یا شیویدلی و شۆیودلی یعنی دارای درختانی با شاخه های خشک و باریک مثل شویکه
شیخ احمدلو
شیخ احمدلی یعنی روستای منسوب به شیخ احمد(نام مالک یا بانی).
شیخ طبق / شیخ تاوا
در اصل ایشیخ تاوا یعنی منطقه وسیع و روشن. همریشه با روستای تاوا.
شیخدرآباد
در اصل ایشیخ درآوا یعنی منطقه دره ایِ روشن. اگر فارسی بود باید «شیخ در آبادی» میشد به معنای یک شیخ در آبادی!
شیخلر
شیخلار یعنی شیخ ها اما شاید در اصل ایشخلار(ایشیقلار) باشد به معنی روشنایی.
شیرین بولاغ
شیرین بولاق یعنی چشمه شیرین.
شیویار / شُوَر
شۆوَر یعنی جوان باریک و محکم. همریشه با شۆوکه که شاخه های باریک شلاقی را گویند.
صومعه سفلی (آشاغی) /آشاغی سوما
سوُما یا سوما در اصل همان سومای یعنی ماه کامل.
صومعه علیا / یوخاری سوما
سوُما یا سوما در اصل همان سومای یعنی کامل.
صومعه کبودین / سوما کبودین
کؤورون سوما یعنی بدر سوخته. کؤورون یعنی سوخته و برشته و سوُما(سومای) یعنی ماه کامل.
طارُم / طارون
تارین یا تاریم در ترکی یعنی مزرعه. به اشتباه آنرا با طای مألف عربی مینویسند.
طاوسلو
طوْوزلو یعنی دارای طاووس یا منطقه ای که زیبا رویی مانند طاووس دارد.
طَغای / تاغای
در ترکی هلال به سمت بالا مانند گردنبند را توغ(طوق) و هلال به سمت پایین مانند هلال تونل یا سردر را تاغ (طاق) میگویند. توغآی یعنی هلال گردنبند شکل و تاغآی یعنی هلال طاق مانند.
طَوَق / تاوا
تاوا یعنی جای مسطح و پهن.
طُوین / تُوین کاغذکنان
در اصل تۆیون یا دۆیون است به معنای گره شاید بخاطر گره خوردن کوهها و دره ها.
طُوین / تُوین کندوان
در اصل تۆیون یا دۆیون است به معنای گره شاید بخاطر گره خوردن کوهها و دره ها.
عاقُل / آغُل
آغیل یعنی آغُل گوسفند. میتواند مخفف آغ یِل باشد بمعنای منطقه ای با باد پاک و بدون غبار.
عبدالرحمانلو
عبدالرحمنلی یعنی منسوب به فردی به نام عبدالرحمن که نام مالک یا بانی هست.
عَجَمی ترکمنچای
اگر املای عجمی همین باشد به معنای غیرعرب است چنانکه غیرترک را تات گویند!
عَجَمی مرکزی
اگر املای عجمی همین باشد به معنای غیرعرب است چنانکه غیرترک را تات گویند!
علی بیگلو
علی بیگلی یعنی منسوب به علی بیگ که نام مالک یا بانی هست.
علی قشلاقی / آل قشلاقی
آل قیشلاغی احتمالاً مخفف آلی قیشلاغی است به معنای قشلاق دارای آلو.
غریب دوست
غریب دوست یعنی مهمان پرست.
فَراهیّه / فَرَهی
فرهی در ترکی هر چیز گرد و فربه است. نوعی مرغ را هم گویند.
فندقلو
فیندیقلی یعنی منطقه دارای فندق.
قاباق تپه
قاباق تپه یعنی تپه در پیشرو. اگر از سمت شهر به این آبادی برویم با چند کوه مواجه میشویم.
قاراب سفلی /آشاغی کَرووْ
کَرووْ مرکب ازکَر(کرمک = کشیدن) + آو (آبادانی) یعنی روستای کشیده شده.
قاراب علیا /یوخاری کَرووْ
کَرووْ مرکب ازکَر(کرمک = کشیدن) + آو (آبادانی) یعنی روستای کشیده شده.
قاسم دَرَق / قاسم دره
قاسیم دره یعنی دره ای به نام قاسم.
قاشقا بولاغ
قاشقا بولاق یعنی چشمه قاشقا. قاشقای در اصل قاچقای یعنی بدو و برگرد.
قاضی کند / قازی کند
قازی در ترکی جنگجو و پرزور است و قازیلانماق یعنی زورآزمایی کردن.
قاضی ولی / قَزوَلی
قزوَلی یا قازولی شاید در اصل قازی ولی یعنی ولی پهلوان.
قاضیلو / قازیلو
قازیلی یعنی دارای جنگجو. قازی در ترکی جنگجو و پرزور است و قازیلانماق یعنی زورآزمایی.
قالّوجه
قاللیجا یا قاللیجا یا قالیچا در ترکی، قالیچه است از ریشه قالی (و قالین) یعنی زیرانداز ضخیم.
قاواق سفلی (آشاغی)
قاواق یعنی درخت قلمه یا سپیدار.
قاواق علیا (یوخاری)
قاواق یعنی درخت قلمه یا سپیدار.
قاواق عمولر
قاواق یعنی درخت قلمه یا سپیدار.
قاواق گُل محمد
قاواق یعنی درخت قلمه یا سپیدار.
قره آغاج اوچ تپه
قارا آغاج یعنی درخت تنومند و کهنه نه درخت سیاه.
قره آغاج قزل اوزن
قارا آغاج یعنی درخت تنومند و کهنه نه درخت سیاه.
قَره آوْری
قَرؤری مرکب از قَروْو (شدت سیاهی، مانند قیروْو= شدت یخبندان) و پسوند جهتساز ری(مانند یوخاری، ایچه ری، دیشاری)، به معنای: روستایی در سمت سیاهی (مانند کوههای تیره اطرافش)
قَره بولاغ کوله بوز
قارا بولاق یعنی چشمه پرآب و بزرگ.
قَره بولاغ کاغذکنان
قارا بولاق یعنی چشمه پرآب و بزرگ.
قَره تپه
قارا تپه یعنی تپه سترگ و با عظمت.
قره جه کوله بوز
قاراجا یعنی متمایل به سیاه.
قره جه ارباط / قره جه آربات
آربات و آروات یعنی جذاب. قاراجا آربات یعنی جذاب سبزه (قاراشین گؤزل).
قره جه میدان داغی
قاراجا یعنی کمی سیاه رنگ. بخاطر قرارگیری این آبادی در منطقه میدان داغی که منطقه وسیعی شامل بیش از ده روستا هست، آنرا قاراجا میدان داغی میگویند مانند حصار میدان داغی.
قَره جه قیه اوچ تپه
قاراجا قایا یعنی صخره متمایل به سیاه
قَره جه قَیه ترکمنچای
قاراجا قایا یعنی صخره متمایل به سیاه
قره حاجی سفلی (آشاغی قاراجی)
قره حاجی در اصل قاراجی یعنی منسوب به سیاهی یا بزرگی.
قره حاجی علیا (یوخاری قاراجی)
قره حاجی یعنی حاجی سیاه چرده و قاراجی یعنی منسوب به سیاهی.
قره حاجی / قره حاجیلو
قاراجیلی و قارا حاجیلی منسوب به طایفه حاجیلی است که با قارا قویونلوها متحد شد.
قره زیارت
قارا زیارات/ قارا زیگارات یعنی هرم یا تپه بزرگ. زیگارات تپه هرمی پلکانی در معماری کهن بوده. این روستای مخروبه و متروکه دارای چهار اثر کهن باستانی است.
قَره طَوَرق / قره توره
تَوَره و تَوَرَک پارچه که گرد انگشت و … ببندند. نیز ابزار دایروی برای دوک نخ در ریسندگی.
قره قانلو
قارا قانلی یعنی دارای خون سیاه و اصطلاحاً غیرتی ؛ قارقانلی یعنی نفرین کننده (قارقوشلو).
قَره قَیَه کاغذکنان
قارا قایا یعنی صخره زمخت و خشن.
قَره قَیه کندوان
قارا قایا یعنی صخره محکم و سترگ یا صخره سیاه.
قِزِل بولاغ
قیزیل بولاق یعنی چشمه طلایی یا چشمه ای به رنگ طلا.
قِزِل یاتاق
قیزیل یاتاق یعنی بستر یا استراحتگاه (بعد از چرای حیوانات) یا خوابگاه طلایی یا رنگ طلا.
قِزِلجه
قیزیلجا یعنی سرخچه و طلای کوچک
قشلاق کاغذکنان
قیشلاق مرکب از قیش(زمستان) و لاق(پسوند مکانساز) یعنی زمستانه. در مقابلِ یایلاق.
قلعه اصلانیان / قلعه آسلان
اسلان قالا یا آسلان قالا یعنی قلعه شیر مرکب از آسلان (شیر) و قالا (قالماق = مانا، قلعه).
قلعه جوق الفلو
قالاجیق یعنی قلعه کوچک.
قلعه جوق نجفقلیخان
قالاجیق یعنی قلعه کوچک.
قلعه سنگی / داش قلعه
داش قالا یعنی قلعه سنگی. قلعه کهنی که در برابر حمله مغول و کریم خان زند مقاومت کرد.
قِلیج چی / قِلیچّی
قیلیچ یا قیلینج یا قیلیج یعنی شمشیر و قیلیج چی یعنی شمشیردار و شمشیرزن.
قُمقان
قومقان یعنی ماسه زار. مرکب از قوم (ماسه) و پسوند مکانی قان (و جان، گان، کان، غان)
قوچغار
قوچقار یعنی قوی هیکل و تنومند. مانند قوچاق، قوچو
قِوِرجاق / قِویرجاق
قیویرجاق یعنی درای عشوه و ناز یا دارای پیچ و تاب. همریشه با قیوریم، قیر وِرمک، قیرجان.
قوشا بولاغ
قوْشا بولاق یعنی دو چشمه در کنار هم. مکان قبلی آن سابقاً در کهلیکلی بود که یک مسیل بود.
قویُجاق / قویوجاق
قویوجاق یعنی وسیله چاه کَندن، ابزار مربوط به چاه
قویولار
قویولار یعنی چاهها.
قهرمانلو
قارامانلی یعنی قوی هیکل. قاهرامانلی یعنی غالب (قاهارماق). قارامانلی نام طایفه ای معروف.
کرامه / کَرَمه
کرمه یعنی کشیده شده (منطقه یا باغ یا رود و …). در نگارش دولتی گاهی بخاطر نخستین شهیدش به نام حسین، آنرا کرامه حسین آباد مینویسند.
کُرده ده
در اصل کُند کردی به معنای روستای کُند و آرام، مانند تبدیل کَند به کد. وگرنه اهالی این روستا نه کردی بلد بوده اند نه از آن کوچ کرده، هستند.
کُرْکچی
کۆرکچو کسی است که شغلش با کۆرک(کُرک، پشم کلاه و شال و تشک و …) باشد.
کریم آباد
کریم آباد روستایی منسوب به کریم است که نام مالک یا بانی آن است.
کَزَرَج / کَزَره
کَزَره شاید در اصل گَزَره باشد (مانند کِچمک و گِچمک) از مصدر گزمک (گشتن و تفریح کردن)، به معنای محل تفریحی و گشت و گذار.
کَسَلان / کاسالان
کاسالان یعنی منطقه هموار و مات، مرکب از کاس (مات و کدر) و آلان (هموار).
کَلاله
کاللا و کاللاق یعنی منطقه ای که دارای زمین بایر و نارس است. همریشه با کالآوا.
کَلکِش
کلکش هم معنی سنگ زیرین آسیاب میدهد و هم کوه قوی یا منطقه ای با کوههای عظیم.
کُلوچه خالصه
کۆلوچه یا همان کلوچه، نان یا سیب زمینی است که داخل خاکستر(کۆل) پخته شود.
کَلّه گاه / کُلّوگِه
تحریفی است از کۆللوگه به معنای جایی به رنگ خاکستری یا دارای زمین خاکستر شده و سوخته.
کلهُر
کَلِی در اصل کل آی (مانند تبدیل گونای به گونِی یا قوزای به قوزِی) یعنی ماه سترگ.
کَلیان / کلگان
کلگان و کلیان(مانند ورگان و وریان) به معنی روستایی است که کنارش(یان)، بایر (کل) است.
کناله قشلاغی
شاید کَنَله مخفف کند اَله باشد یعنی محلی در سمت روستا(قشلاقی در سمت روستای اصلی)
کُنجین
کۆنجۆن جایی بوده که آب آن با لوله های سفالی (کۆنج یا گۆنک یا گۆنجگ) انتقال مییافت.
کندوان
کندووان مرکب از کند(آبادی) و اووان(جمع کننده) یعنی روستای متشکل از چند ایل یا روستا.
کَنگاور
کنگَوَر در ترکی زمین گسترش یافته است به ویژه زمینی که به زمین اصلی اضافه شده تا سهم کشاورز باشد. پسوند ور در آخر کنگَوَر بمعنای زمینی از زمین اصلی است که اجرت کشاورز است.
کوخه قشلاغی
کۆوه یعنی رمنده و گوشه گیر و بز چموش. از ریشه کۆو (بیقرار و رمنده)
کولا
کوْلا در ترکی بُز (و هر حیوانِ) بی شاخ یا شاخ کوتاه را گویند.
کوهسالار سفلی /آشاغی کوسالار
کوْسالار، مردانی بودند که در تمام زمستان ریش خود را میزدند تا مانند درختان، بی برگ باشند.
کوهسالار علیا /یوخاری کوسالار
کوْسالار، مردانی بودند که در تمام زمستان ریش خود را میزدند تا مانند درختان، بی برگ باشند.
کوهستانق / کوستانا
کوستانا از ریشه کوس (بوته خاردار) یعنی منطقه ای با بوته های خاردار.
کِـه
کِـه در اصل کَک است. کِـه و کَک یعنی آزموده و بلا دیده( مانند تبدیل چَک ـ چِه)
کُهبنان / کوبلان
کوْبلان در اصل کوْولان مرکب از کووْ (گوشه نشین) و پسوند مکانی لان یعنی آبادی گوشه گیر.
کهریز
کهریز مخفف کاهریز بدان سبب که روی آب در مسیر چشمه کاه میریختند.
کُهوَرین / کُوَرین
کۆوَرین از ریشه کۆو (حیوان رمنده و نا آرام) یعنی رمیده و ناآرام و گوشه گیر.
کُهوَرین قشلاغی
کۆوَرین از ریشه کۆو (حیوان رمنده و نا آرام) یعنی رمیده و ناآرام و گوشه گیر.
کیسه جین
کیسِیین مرکب از کیس (نمد) و اِیین یا اَیین (اندام) یعنی اندامی با لباس نمد.
گـاو / گوو
گوْو مخفف گؤو(سرسبز) + اوْو (آبادی) به معنی آبادی سرسبز. شایسته نیست آنرا گـاو بنامیم.
گاوانی / یاوانی
یاوانی و یاوانّی همان یاوانلی است(مانند تهرانلی و تهرانّی). یاوانلی یعنی هرچیز خالی و ساده اعم از نان ساده بدون پنیر یا برنج بدون خورشت.
گاولیق / گوولیق
گؤیلوک یا گؤیلو یعنی سبزه زار از ریشه گؤی (سبزه، سبز، آسمان)
گاوینه رود / گوونَری
گؤینَری یعنی سمت ده سوخته. گؤینه(سوخته) و پسوند جهت ری(یوخاری، ایچَری، دیشاری)
گِچیلیک
کِچیلیک یعنی کوهی که فقط بزهای کوهی میتوانند به آن صعود کنند.
گِرده لایین
گیرده لایین در اصل گیر+دالا+یین یعنی تغییر مسیر اصلی به مسیر پشتی.
گل تپه حسن آباد
گۆل تپه یعنی تپه دارای گل. دو روستای گل تپه در کاغذکنان را با همسایگانش میشناسند: گل تپه حسن آباد (در تصویر فوق هر دو در یک کادر هستند) و گول تپه خیرآباد (نزدیک خیرآباد).
گل تپه خیرآباد
گۆل تپه یعنی تپه دارای گل. دو روستای همنام کاغذکنان را با همسایگانش میشناسند. یکی را گل تپه حسن آباد(نزدیک حسن آباد) و دیگری را گول تپه خیرآباد(نزدیک خیرآباد) میگویند.
گِل گِلاب
گیل گیلاب در اصل گیل+گیل+آب یعنی خانه های مجزا و بهم نچسبیده (مانند اوزوم گیله سی)
گل میشه
گۆل مِشه یعنی بیشه یا جنگلی مملو از گل.
گَلبوس / گلباسان
گلباسان(کلباسان) یعنی گاو میش زیر گرفته و یا نذری که با احسان گاو میش دهند. در تاریخ آمده که لشکر اسلام در این منطقه در خلبسان اردو زد. شاید خلبسان همین گلباسان باشد.
گلنگدر
گلن گِدر مرکب از گلن (هرکه یا هرچه بیاید) و گِدر (رونده یا میرود) یعنی آینده و رونده!
گُلّوجه کاغذکنان
گۆللوجه مرکب از گۆل+لۆ+جه یعنی منطقه ای متمایل به گل مانند گوجه (گؤیجه) یا قیزیلجا.
گُلّوجه اسلام
گۆللوجه یعنی گلزار و گلستان.
گُلوجه غَمی
گۆللوجه یعنی گلزار و گلستان.
گُلّوجه یددی بولاغ
گۆللوجه یعنی گلزار و گلستان. بخاطر اشتباه نگرفتن با 5 روستا به نام گلوجه، آنرا گلوجه یدی بولاغ میگویند چون نزدیک روستای یدی بولاغ است.
گُمِیین / کُمِیین
گۆمِیین یا کۆمَیین یعنی محل استتار (گۆممک = مخفی کردن) یا محل تلنبار شده (کۆمه)
گِنگَدیک
گن گدیک مرکب از گن (پهن) و گدیک (گردنه) یعنی گردنه پهن.
گوْرجاق
گوْرجاق یعنی محل گور (از ریشه گوْر)، آتشگاه (قوْرجاق)، محل تماشایی (گؤرجاق).
گوگ آرخِج / گؤی آرخیج
آرخاج محل تجمع گله در دشت است و گؤی آرخاج یعنی مراتع حیوانی سرسبز.
گوگدَرَق / گؤی دره
گؤگ دره یا گؤی دره یعنی دره سرسبز.
گوگرچین لو / گویرچینلو
گؤگرچینلی یعنی منطقه دارای کبوتر.
گوندوغدی
گۆن دوْغدو یعنی مشرق، محل طلوع خورشید، زاده خورشید.
گَوَنلو
گَوَنلی یعنی دارای گَوَن (بوته ای با اشتعال زایی زیاد که برای آماده سازی آتش استفاده میکنند)
لاهرود / لارید
ریشه اش را نتوانستم بیابم!
لَلَـه لو
للـه در ترکی دایه و ننه یعنی مادر. للـه لی یعنی دارای دایه و سرپرست.
لیوانلو
لووانلی یا لیوانلی در اصل لیغانلی (مانند اوغان و اووان) جای پر گل و لای است.
ماوی / موو
موْو در اصل مؤو (درخت انگور) و اوْ(منطقه، خانه) به معنی منطقه ای است که درختان انگور دارد. نام موْو مانند نا گوْو هست که ترکیبی از یک صدای «او»ی سبک و ثقیل است.
ماوی قشلاغی / قره قانلو
این روستا، قشلاق روستای موْو بوده است. موْو به معنای تاکستان است. قارا قانلی یعنی دارای خون سیاه و اصطلاحاً غیرتی ؛ قارقانلی یعنی نفرین کننده (قارقوشلو).
ماهی آباد / مِی هوا
مِی هاوا در اصل مِی آوا و مای آوا (مانند آچار و هاچار)، یعنی آبادی مربوط به مای(همان ماد). همریشه با میانا، ماکو، مراغه، مرند، مایان
محمودآباد
محمودآباد روستای منسوب به محمود (نام بانی یا مالک) است.
مَروشین
مرؤوشن و مرآغشین(مانند بَنفشه/بنؤوشه) و برآغشین(مانند بن/من) یعنی منطقه ای با اطراف سفیدگون.
مَزمَیِن / مژمین
مژمِیین اگر مجمعین باشد، سینی های بزرگ را میگویند.
مسجدلو گرمی
در بخش مرکزی و سمت گرمه جنوبی چنین روستایی نیافتم و هیچکس آنرا نشناخت ولی در لیست سرشماری سال 95 مستقل از روستای مسجدلوی کندوان با جمعیت صفر ثبت شده.
مسجدلو کندوان
مسجدلی یعنی روستای دارای مسجد.
مظفّرلو
مظفرلی روستای منسوب به مظفر(نام بانی یا مالک) است.
ملاّ حاجی
ملاحاجی احتمالاً نام مالک یا بانی یا معتمد این روستا بوده است.
مُلْک
مُلک به قلمرو میگویند.
مَمان
مامان مرکب از ماما (مادر، مانند نه نه، ده ده، بی بی) و پسوند مکانی ان یعنی سرزمین مادر.
مِندِجین
میندیگین در اصل میندۆگون است مرکب از مین(هزار) و دۆگون(گره) به معنای هزار گره. آنرا میندیجین هم گویند چنانکه گِجه را جِجه گوییم.
موسی بولاغی /کمرکوه
موسی بولاغی یعنی چشمه موسی. کمرکوه نیز ترجمه کمره داغ است.
موسی بیگ قشلاغی
موسی بی قیشلاغی یعنی قشلاق موسی بیگ. لابد موسی بیگ نام بانی یا مالک آن بوده است.
مونَق / مونا
موْونا یعنی انگورستان مرکب از موْو(درخت انگور) و پسوند نا(مانند آینا و دورنا).
مهماندوست
مهمان دوست ترکیب فارسی است به معنی مهمان نواز.
میانه
میانا مرکب از مای/می(ماد) و آنا(مادر) یعنی سرزمین مادها که 3000 سال پیش در میانه بودند.
ناولیق / نولیق
نوْولوق از ریشه نوْو (ناو، نوْوچا، نوْوا، شیرنوْو) یعنی ناوی شکل یا نوک تیز. یعنی دارای دره های ناو شکل و یا دارای هندسه نوک تیز. اتفاقاً هندسه روستا به سمت جنوبشرقی نوک تیز است.
نِشَق / نشه
نِشه در ترکی همان نِجه است که علاوه بر «چطور» معنی تعجب و شگفتی و جذابیت دارد.
نقاباد /نقاب
نیغاب یا نیخاب مرکب از نیخ (مرکزیت) و آب (منزل) یعنی سرزمین مرکزی و در میان. اهالی نام آبادی را نیغاب میگویند نه نقآباد!
نِقلان / بولانلیق
لیغلان از ریشه لیغ (گل و لای) یعنی جای پر گل و لای. بولانلیق یعنی آلوده و بهم ریخته. اهالی آنرا بولانلیق میگویند اما سابقاً نامش تیرچای بود که اکنون نام یک دهستان است.
نودُلَق
نۆدۆله شاید نو تۆله مرکب از نو (تازه) و تۆله (پر ریختن) یعنی تازه پر ریخته، تازه پژمرده.
نودوزق / نُوادیز
نوْوادیز مرکب از نوْو(ناو، ناودان) و دیز(قلعه) یعنی قلعه ای به شکل ناو یا مثلث.
نوروزآباد
نوروز آباد روستای منسوب به نوروز (نام مالک یا بانی) است.
نی باغی
نی باغی یعنی باغ نی.
وَردَوَق / وَردَوه
وَر دَوه مرکب از وَر (رفتن) و دَوه (شتر) یعنی شتر رو (مسیر شتر رو). شاید بخاطر مسیر صعب العبوری که از سمت قیزیل اوزن دارد.
وَرزِقان
ورزیقان و وارزیغان در اصل وارسیغان مرکب از وارسی(دارا) و پسوند مکانی قان یعنی ده متمکّن.
وَرَنکِش
ورنکِش و وارانکش مرکب از واران (واصل) و کش (کوه) یعنی کوه وصال یا کوهِ رسیدن.
وَگَند / وَیَند
وَیَن در اصل بَیَن (مانند وفا/بفا) یعنی مورد پسند و برگزیده.
وَلستان
ولیستان و ولستان یعنی روستایی که جلوی آن شیبدار یا ورودی اش کج و اریب است. مرکب است از وَل (شیبدار و کج) و آستان(پایین دست، ورودی).
وَلِیین
ولیگین در اصل بلیگین (مانند وفا/بفا) یعنی پوشانده شده، بسته شده، مُستتر.
وَنجان / ونگان
ونجان مرکب از ون (درخت زبان گنجشک) و پسوند مکانی جان/گان یعنی مکان این درخت.
وِهیل
وِهیل همان بِهیل(مانند وفا/بفا) و آن هم بِییل(بِی ایل) است (مانند آچار/هاچار)بمعنی ایل بزرگ
هِش آباد
هِش آوا در اصل اِش آوا (مانند هاچاچی/آچاچی) یعنی آبادی همتا و دوتایی یا مشترک
هفت چشمه
نام کهن آبادی یافت نشد اما پس از احیای مجدد در دوره قاجار نامش را هفت چشمه میگذارند.
هَمپا
هامپا یعنی مالک (کسی که برای دیگری زراعت نمیکند و مال کافی دارد)
هِندلان
هیندیلان در اصل ایندیلان(مانند هاچاچی/آچاچی) مرکب از ایندی(سرازیری) و لان(مکان).
یال قشلاقی
یال قیشلاغی مخفف یالی قیشلاغی یعنی قشلاقی با خانه های لب رودخانه (یالی).
یالقوز آغاج
یالقوز آغاج یعنی تک درخت. سیغیر چای یعنی رود کم عمق(سیغ و سیغیر یعنی کم عمق)
یان بولاغ
یان بولاق یعنی چشمه کناری. شاید در اصل یانی بولاق باشد به معنای در کنار چشمه.
یددی بولاغ
یددی بولاق یعنی هفت چشمه.
یِله قارشو
یِله قارشی مرکب از یِل(باد)+ـه(به)+قارشی(در هم) یعنی با باد درآمیخته.
یِنگ آباد چای
یِنگ آباد در اصل یِنگی آباد است به معنای آبادی جدید.
یِنگ آباد کوه
یِنگ آباد در اصل یِنگی آباد است به معنای آبادی جدید.
یِنگجه ترکمنچای
یِنگیجه یعنی تازه ساز. پسوند جه نشانه کوچکی است.
یِنگجه گرمه
یِنگیجه یعنی تازه ساز. پسوند جه نشانه کوچکی است.
ینگجه دلیگانلو
یِنگیجه یعنی تازه. جه پسوند کوچکی است.
یِنگی کَند
یِنگی کند یعنی آبادی جدید.
یِنگی کَندی
یِنگی کندی یعنی آبادی جدید.
یُوشانلو
یوْوشانلی یعنی دارای گیاه یوْوشان (گیاهی وحشی و دارویی و خوشبو)

 

منبع: کتاب دانشنامه آبادی های میانه تألیف محمدصادق نائبی

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

28 دیدگاه ها
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سلام
سلام
5 سال قبل

کول تپه کاغذکنان

محمود
محمود
5 سال قبل

معنی ورزقان رو به چه مدرک و استدلالی بیان میکنید

arasafar@gmail.com
arasafar@gmail.com
5 سال قبل

I do no agree with this simplistic teanslation of the ancient words.
The translator does not seem to have a good understanding of ancient turkish, Persian and other older languages. Thus it’s quite sad and embarrassing.

arasafar@gmail.com
arasafar@gmail.com
5 سال قبل

It rather takes a lot of efforts to translate local words, names, land .
This is a very poor assessment of the names and words.
Thank you.

Guest
Guest
5 سال قبل

تشکر آقای نایبی

میلاد‌عبادی
میلاد‌عبادی
5 سال قبل

قواق‌سفلی‌لقب‌به‌اشغه‌قواق

علی محمدی کلهری
علی محمدی کلهری
5 سال قبل

باتشکر از زحمات شما ، کلهریکی ازطوایف بزرگ مستقر در غرب ایران است که بر اثر کوچ های اجباری در طول تاریخ درسطح ایران پراکنده شده است

علی محمدی کلهری
علی محمدی کلهری
5 سال قبل

با تشکر از زحمات شما ، کلهر نام یکی از طوایف بزرگ درغرب ایرانه که درطول تاریخ بعلت کوچ اجباری درسطح ایران پراکنده میباشد

arasafar@gmail.com
arasafar@gmail.com
5 سال قبل

Thank you for sharing your thoughts and insight.
Best wishes

همتی
همتی
4 سال قبل

درود بر شما جناب آقای نائبی واقعا کارتان بسیار با ارزش و قابل استفاده برای علاقه مندان می باشد امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشید

همتی
همتی
4 سال قبل

با سلام سیغیر به معنی گاو هم می باشد

کمالی
کمالی
3 سال قبل

آقای نایبی عزیز با توجه به توضیحتان درباره روستای لله لو معلوم میشود که اطلاعات تون ناقص هست و تراوشات ذهنیتان هست

Guest
Guest
3 سال قبل

یاشاسین جناب آقای نائبی

مجتبی
مجتبی
3 سال قبل

باسلام و تشکر جناب آقای نایبی از زحمات بی همتای شما روستای گوورچینلیک که زادگاه مادر بنده میباشد متاسفانه توسط فرد بیسوادی که چند سال پیش به حصارک کرج کوچ کرده و چند کلمه بصورت ناقص فارسی یادگرفته سر خود یک تابلو درست کرده واسم روستا را به گوهرچین لو که یک کلمه فارسیت تغییر داده بنده تابلو درست کرده بودم با اسم اصلی تا فردا روز سیزده فروردین بر روی تابلو جعلی نسب کنم که متاسفانه به علت مسائل اخیر امکانش میسر نشد خواستم به این وسیله از تمام همشهریان عزیز خواهش کنم هر وقت تابلوی روستایشان راعوضکند مطالعه کنند واسم اصلی آنرا درج کنند هویت تاریخی هر محلی با اسم اصلی آن ارتباط مستقیم دارد باتشکراز آقای نایبی این امکان را برای همه فراهم کرده اند باتشکر

حسینخانی
حسینخانی
3 سال قبل

آقای نائبی خدا قوت این روستای قیورجاق چی میشه ؟

شهرام میانجی
شهرام میانجی
3 سال قبل

ساکن تهران اسلامشهر قاعمیه…تقدیر از زحمات متفاوت وجالب شما عزیز که ما را از راه مجازی به نقطه نقطه ی دور شهرمان می برید…گام ها یتان استوار

شهرام میانجی
شهرام میانجی
3 سال قبل

تقدیر از زحمات متفاوت وجالب شما عزیز که ما را به جای جای دور شهرمان می برید …..گام ها یتان استوار

شهرام میانجی
شهرام میانجی
3 سال قبل

ممنون از زحماتتون

سیاوش پیری
سیاوش پیری
3 سال قبل

از روستای آستانجین

سیاوش پیری
سیاوش پیری
3 سال قبل

عالی از روستای آستانجین

سیاوش پیری
سیاوش پیری
3 سال قبل

✊✊✊آستانجین

آستانجین
آستانجین
پاسخ به  سیاوش پیری
3 سال قبل

به نظرم توضیحات درمورد اسم روستای آستانجین اشتباه هست

همتی
همتی
3 سال قبل

با سلام
در مورد روستای آونلیق میخواستم نظر خودم را بگم که در زبان ترکی کلمه اون(ön) به معنی اول یا جلو یا پیش است که در ترکیه بیشتر رایج است مثلا اونجه یعنی اول ویا به پیش بند اونلیک میگن حالا با توجه به تلفظ محلی این روستا (اونلیح یا اونلیک) آیا نام آونلیق به این مفهوم نزدیک تر نیست؟

اوزرا
اوزرا
2 سال قبل

کلماتی که آخر آنها ق داردروستای نوق(رفسنجان) وامق ییلاق قیشلاق ایرانق زرنق خاروانق شور دره ق سرین ده رق متنق الانق شال وار جیق هیق آلاچیق قاشیق قاتیق تجریق میق منیق یلانیق الن جارق درین درق طوق قویجاق قلعه جوق مونق آروق ایرنق گوکدرق آرموداق ایورق یرنلیق یرزلیق میدان جوق النجق اوچ درق خرم درق اویلق بیرق ورنق الوانق زوارق بوق آونلیق ایشلق نشق هلق بافق در یزد اویلق در ورزقان، نیارق در نمین اردبیل فیروق در خوی برندق در هشت جین اردبیل خرانق در یزد پل مردق در مراغه الازیق در ترکیه نیاق در قزوین،چاراویماق،اهل مرستاق(مازندران روستای گلیرد،گول یوردی) دهلیق در( ورزقان ) آلاجیق ابریق(تنگ های مسی که سر سفره روی تشت می گذاشتند) ابلق(حیوان دو رنگ ،ابلک) پاتوق قوناق(مهمان،خانه ی قصر مانند) خونیق،برزندق،روستای نودوزق در میانه..روستای کرنق(آب سفید خلخال،آغ سو)…
11wارونق(ار ونق)غین وقاف در فارسی نیست.ارونق یک کلمه ی تورکی است.اکثر جای مکانها در تورکی به قاف ختم می شود.مثل.نودوزق.ایلانیق.ایرانق.زرنق.مته نق(متنق).میه نق(مینقی).بافق.زرنق.خرنق.قشلاق.ییلاق.قلعه جوق(قزوین).برنلیق(میانه).ارجانلیق….